كنار نكش حاجی بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن . حاجی داشت حرف می زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی می كرد. هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عبادیان كرد و پرسید : عبادی ! بچه ها شام چی داشتن؟ همینو.واقعاً ؟ جون حاجی ؟
نگاهش را دزدید و گفت : تُن رو فردا ظهر می دیمحاجی قاشق را برگرداند . غذا در گلویم گیر كردحاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون می دیمحاجی همین طور كه كنار می كشید گفت : به خدا منم فردا ظهر می خورممن زودتر از جنگ تمام می شوموقتی به خانه می آمد ، من دیگر حق نداشتم كار كنمبچه را عوض می كرد ، شیر برایش درست می كرد . سفره را می انداخت و جمع می كرد ، پابه پای من می نشست ، لباس ها را می شست ، پهن می كرد ، خشك می كرد و جمع می كردآن قدر محبت به پای زندگی می ریخت كه همیشه به او می گفتم : درسته كه كم می آیی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم ، برای یك ماه دیگر وقت دارمنگاهم می كرد و می گفت : تو بیش تر از این ها به گردن من حق دارییك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام این روزها را چه طور جبران می كردمحاجی غش كرد و افتاد زمینروز سوم عملیات بود. حاجی هم میرفت خط و برمیگشت. آن روز، نماز ظهر را به او اقتدا كردیم. سر نماز عصر، یك حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواندمسئلهی دوم حاج آقا تمام نشده، حاجی غش كرد و افتاد زمین. ضعف كرده بود و نمیتوانست روی پا بایستدسرم به دستش بود و مجبوری، گوشهی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بیسیم را گرفته بود و با بچهها صحبت میكرد؛ خبر میگرفت و راهنمائی میكرد. اینجا هم ول كن نبودناراحتی كه چرا نرفتی عملیات؟به سنگر تكیه زده بودم و به خاكها پا میكشیدم. حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات. مرا باش با ذوق و شوق روی لباسم شعار نوشته بودم. فكر كرده بودم رفتنی هستم.داشت رد میشد. سلام و احوالپرسی كرد. پا پی شد كه چرا ناراحتم. با آن قیافهی عبوس من و اوضاع و احوال، فهمیده بود موضوع چیه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چیه؟ ناراحتی كه چرا نرفتی عملیات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقیه. بقیه هم رفتند و برنگشتند.»و راهش را گرفت و رفتحاجی بلند شد و گفت «مثل این كه خدا طلبیده.» و با میرافضلی سوار موتور شدند كه بروند خط.عراق داشت جلو میآمد. زجاجی شهید شده بود و كریمی توی خط بود. بچهها از شدت عطش، قمقمهها را میزدند لب هور، جایی كه جنازه افتاده بود، و از همان استفاده میكردند.قمقمهها را یكی یكی پر كرد و برگشت- آقا مرتضی! یه نفر رو بفرست خط، ببینیم چه خبرههركس میرفت، دیگه برنمیگشت. همان سهراهی كه الآن میگویند سهراهی همت. خیلی كم میشد بچهها بروند و سالم برگردندآقا مرتضی سرش را پایین انداخت و گفت «دیگه كسی رو ندارم بفرستم، شرمنده.»حاجی بلند شد و گفت «مثل این كه خدا طلبیده.» و با میرافضلی سوار موتور شدند كه بروند خطعراق داشت جلو میآمد. زجاجی شهید شده بود و كریمی توی خط بود. بچهها از شدت عطش، قمقمهها را میزدند لب هور، جایی كه جنازه افتاده بود، و از همان استفاده میكردند.روی یك تكه از پلهایی كه آنجا افتاده بود سوار شد. هفت هشت تا از قمقمههای بچهها دستش بود. با دست آب را كنار میزد و میرفت جلو؛ وسط آب، زیر آتش. آنجا آب زلالتر بود. قمقمهها را یكی یكی پر كرد و برگشتجنازه را از وسط راه برداشتیم كه له نشوداز موتور پریدیم پایین. جنازه را از وسط راه برداشتیم كه له نشود. بادگیر آبی و شلوار پلنگی پوشیده بود. چثهی ریزی داشت، ولی مشخص نبود كی است. صورتش رفته بودقرارگاه وضعیت عادی نداشت. آدم دلش شور میافتاد. چادر سفید وسطِ سنگر را زدم كنار. حاجی آنجا هم نبود. یكی از بچهها من را كشید طرف خودش و یواشكی گفت «از حاجی خبر داری؟ میگن شهید شده»نه! امكان نداشت. خودم یك ساعت پیش باهاش حرف زده بودم. یكدفعه برق از چشمم پرید. به پناهنده نگاه كردم. پریدیم پشت سنگر كه راه آمده را برگردیمجنازه نبود. ولی ردِ خونِ تازه تا یك جایی روی زمین كشیده شده بود. گفتند «بروید معراج! شاید نشانی پیدا كردید»بادگیر آبی و شلوار پلنگی. زیپ بادگیر را باز كردم؛ عرقگیر قهوهای و چراغ قوه. قبل از عملیات دیده بودم مسئول تداركات آنها را داد به حاجی. دیگر هیچ شكی نداشتمهوا سنگین بود. هیچكس خودش نبود. حاجی پشت آمبولانس بود و فرماندهها و بسیجیها دنبال او. حیفم آمد دوكوهه برای بار آخر، حاجی را نبیند. ساختمانها قد كشیده بودند به احترام او. وقتی برمیگشتیم، هرچه دورتر میشدیم، میدیدم كوتاهتر میشوند. انگار آنها هم تاب نمیآورند
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
ترسم از اون روزیه که تو بیایی و من تو خاک باشم آقا… ترسم از آن روزیه که تو بیایی و من نباشم آقا… آقا این دل ها گرفته! این دل ها مرده! این دل ها خسته شده…
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
ختم صلوات برای ظهور و سلامتی امام مهدی (عج) ؟
آمار سایت