loading...
صالحین مهدی (عج)
صالحین مهدی بازدید : 12 دوشنبه 10 مهر 1391 نظرات (0)
حکایت برده فروشی

روزگارى كه همه جا بازارى به نام بازار برده فروشان بود ، مردى در بازار برده فروشان به برده فروش مى‏گويد: من برده‏اى مى‏خواهم. او نيز چند غلام و برده‏اى كه داشت ارائه مى‏دهد. او نگاهى به چهره اين چند نفر مى‏كند و يكى از آنها را انتخاب مى‏كند. مى‏گويد: من اين غلام را بخرم، اما با او كمى مى‏خواهم حرف بزنم. به برده مى‏گويد: چه مى‏پوشى؟

برده می‏گويد: لباس پشمى . چه میخورى ؟ آبگوشت . چقدر كار مى‏كنى؟ ده ساعت.

گفت: نه، اين به درد من نمیخورد. به مغازه برده فروش ديگرى میرود، آنجا نيز برده‏ اى را مى‏بيند و می ‏پسندد و همين سؤالات را میكند و او نيز جواب‏هايى میدهد و او دوباره میگويد: نه، اين نيز به درد من نمی‏خورد.

به سومين مغازه می‏رود. برده ‏اى را انتخاب میكند. از او همين سؤال‏ها را می‏كند. میگويد: هر چه مولاى من به من عنايت كند. گفت: من اين برده را میخواهم.

بعد ايشان میفرمايد: تقوا يعنى خدايا! هر چه بگويى انجام میدهم، روزى مرا آنچه مقرر كردى قبول دارم، اين حال شخص باتقواست. اين تقوا وقتى حاصل شود، شجره طيبه‏ اى است كه دوازده ميوه بر اين شجره طيبه روييده میشود.

به نقل از رایة العباس

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
ترسم از اون روزیه که تو بیایی و من تو خاک باشم آقا… ترسم از آن روزیه که تو بیایی و من نباشم آقا… آقا این دل ها گرفته! این دل ها مرده! این دل ها خسته شده…
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    ختم صلوات برای ظهور و سلامتی امام مهدی (عج) ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 57
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 109
  • بازدید ماه : 205
  • بازدید سال : 818
  • بازدید کلی : 5,728
  • کدهای اختصاصی

    ساعت فلش